فرهنگ و علم فرهنگ شناسی(کلتورولوژی)(قسمت دوم)
نوشته:از ظاهر دقیق     نوشته:از ظاهر دقیق

 

فورم های عمده ء فر هنگ معنوی

نی ذوقِ هنــــردارم ونی محوکمـــــالم
مجنون توام دانش وفرهنگِ مــــن اینست

(حضرت ابوالمعانی بیـدل)

انسان به طریقه هائی مختلف میتواند آ غاز خلاقیت خویش را عملی سازد.و خلاقیت خویشرا تبارز داده  واو از طریق ایجاد و استفادهء فورم های مختلف فرهنگ کسب می گردد.و هر  کدام ازین فورمها سستمهائی ویژهء معنوی و سمبو لیکی خود را دارند. درین مبحث بطور خلاصه فقط اصلیت عمومی فورمهائی فرهنگ معنوی مورد تحلیل قرار می گیرد و هر کدام ازین فورمها از دیدگاه خود ذات هستی انسانرا انعکاس می دهد.

فرهنگ معنوی –عبارت از سطحی فکری ،مورالی، اخلاقی ،زیبا شناسی و احسا سات رشد جامعه ،و همچنان فعالیت فکری (دماغی)بشر است .آنها در یک فورم مشخص و مضمونی مجسم می شوند.اما ماهیت آنها در سطح ذیل نهفته است :در روح ،وجدان ،عقل ،احساسات وغیره.فرهنگ معنوی با لائی احساس ،تفکر ،عقل ،اراده ، مزاج ،فراست،وضع روحی و غیره تآثر دارد .

بین فرهنگ مادی و روحی مناسبات نزدیک ،اما غیر مستقسم وجود دارد که این دو شکل فرهنگ نمیتوانند به شکل مستقلانه عمل نمایند.

فرهنگ معنوی –در شکل فعالیت راسیونال (معقولیت)و خلاق بنیاد شده و در فورم ذهنی بیان میگردد و خواهشات دومی انسانرا مرفوع می سازد .

فورمهائی فرهنگ معنوی:

- فرهنگی مذهبی (تعالیم سستما تیزه ء مذهبی،طبقه بندی عنعنوی مذهب،شخصیت های معاصر،مذهب اتنوگرافیکی)،

- فرهنگی اخلاقی –اخلاق بمثابه ء تفکر تیوریکی،مورال بمثابه ای بیان اجتماعی آن ،اخلاق بمثابه ء نورم شخصی،

- فرهنگی حقوقی –(محاکمه ،قانون اساسی ،سستم اجرائیه ،قانونگزاری ) ،

فرهنگ سیاسی –(رژیم سیاسی عنعنوی ،اید ئولوژی،نورمها ئی  متقابل ذهنی سیاست ، - فرهنگ پیداگوژی –(ایدیال و پراکتیک تعلیم و تربیه ) ،

- فرهنگ هائی نادر و کمیاب(فلسفه،تاریخ ،علم ) ،

ضرور است که توجه خویشرا به درک این مطلب معطوف نمائیم که در" کلتور معنوی "موضوعات کلتوری مادی، مانند کتابخانه ،موزیم ،تیاتر ،سینما ها ،سالون کنسرت ها ،موسسات تعلیمی ،محاکمه و غیره درخود کلتور معنوی نیز وجود دارند.

طبق نظر فرهنگ شناسان (کولتورولوگها)انواع فرهنگ هائی وجود دارند که بطور مطلق نمیتوان آنرامنحصر به فرهنگ مادی و یا معنوی دانست، وآنها در خود "مقطع عمودی"را احتوا می نمایند که که در تمام سستم آن نفوذ دارند .

این فرهنگهاعبارت اند از: فرهنگ های اقتصادی،ایکا لوژیکی،زیبا شناسی و غیره.  بر علاوه فرهنگ مادی ومعنوی در عمل بطورمداوم و هم زمان در موضوع مشخص این فرهنگها وجود دارند،و محسوب نمودن آن  به این ویا آن جهت فرهنگ منوط و مشروط به فیصدی محتوای فرهنگ  مادی و معنوی می باشد.

فرهنگ هنری و فزیکی  موضوعات زیل رامورد بحث قرار می دهند:

فرهنگ هنری-در شکل فعالیت راسیونال(معقولیت )و خلاقیت اساس گذاری شده، که بشکل عینی و مضمونی و هم به شکل فورم ذهنی بیان می گرددو مایحتاج دومی انسانرا مر فوع می سازد .

اجزائی متشکله ء فرهنگ هنری

- هنر تجریبی و یا دیزاین (در حدود 400 نوع بوده که مهمترین آنان قرار ذیل اند:طباخی،آرایشی،هنر سلمانی ،فلوریستیکی ،تنویری و غیره ).

- هنر شفاف ویا"ظریف"(بطور عنعنوی به 7 نوع تقسیم گردیده است :ساختمانی،هنر تصویری،موزیک ،ادبیات ،رقص،تیاتر،سینما توگرافی.

- فرهنگ فزیکی-به شکل فعالیت راسیونال (معقولیت)و خلاق اساس گزاری شده که در فورم جسمانی تبارز می نماید و ضروریات اولیهء انسانرا مر فوع می سازد .

اجزائی فرهنگ فزیکی:

- فرهنگ رشد فزیکی( از فرهنگی عمومی فزیکی صحی تا به سپورت تخصصی) .

- فرهنگ ریکراتسیونی - تحکیم واستقرار صحت (دوا ،توریزم ).

 - فرهنگی جنسی(پذیرش در جامعه،  اشکال پیدایش و رفع ضرورت شهوانی).

یونانیهائی باستان فرهنگ کلاسیک معنوی بشریت را ایجاد کردند:

1- حقیقت 2- نیکی3 - زیبائی

-  بدین ترتیب سه نوع مهمترین ارزش مطلق معنویت بشریت تشخیص گردیدند ، و

 محتویات فرهنگ بحیث مضمون  تمام فعالیت انسان بر قرار شد  .جامعه ء انسانی از طبیعت به کمک یک فورم خاص تاثر متقابل با جهان ماحول، یعنی فعالیت انسانی  جدا گردید .

فعالیت –یک نوع فعالیت اجتماعی و فرهنگی به منظور تغیر واقعیت است .

دو نوع فعالیت وجود دارند:

1-پراکتیکی(یعنی مادی وقابل تغیر به منظور تغیر طبیعت و هستی انسان ،اجتماعی وقابل تغیر بخاطر تغیر واقعیت اجتماعی به شمول خود انسان).

2-معنوی- (محتوای آن بخاطرتغیر آگاهی و دانش انسانها عمل می نماید ).

در رابطه باجهات فعال بودن انسان، فعالیت اجتماعی و فرهنگی قرار ذیل میتواند باشد :

- ایجاد گری (یعنی جهت دادن و رهبری کردن بخاطر ایجاد "طبیعت دوم":محیط مسکونی انسان،وسائیل کار ،موتر و میخانیزم ها و غیره).

- تخریب کننده(یعنی ربط با جنگ هائی مختلف ،انقلابات ،جنگها و تصادمات اتنیکی،از بین بردن طیبعت وغیره ).

در فعالیت انسان دورنما هائی مشخص وجود دارند  ،و آنها بنام ارزشها یاد میشوند .

ارزش –عبارت از یک شئ با ارزش  برای انسان است ،و برای او با اهمیت و قیمت است.و در آن فعالیتهای خویش راپیش بینی می نماید .

جامعه سستم مشخص ارزشهائی فرهنگی را احداث می نماید،که از ایدیال ها و توقعات اعضائی آن سرچسمه می گیرند .در تشکل آنها این چیزها شامل میگردند:

- ارزشهائی عمده ء زندگی(تصورات در باره ء اهداف و مفهوم زندگی ،سعادت

 - ارزشهائی معاشرت بین مردمان(صداقت  ،خیر خواهی و نیک خواهی ).

- ارزشهائی دموکراتیکی (حقوق انسان ،آزادی بیان ،وجدان ،احزاب).

- ارزشهائی  عمل گرائی (پراگماتیزیم) (موفقیت شخصی،ابتکار،تلاش بخاطر نعمات مادی).

- جهان بینی ،مورال،زیبا شناسی و سائیر ارزشها .

در بین عمده ترین ارزشها برای انسان ،پرابلم مفهوم و هدف زندگی اومحسوب می گردد.یعنی برای چه زندگی باید کرد؟

جهانبینی انسان در مورد پرابلم مفهومی زندگی از طریق شناخت او از اطراف عالیهء هستی او تشکل می گردد.

انسان یگانه موجود زنده است ،که مرگ اجتناب نا پذیر خویشرا درک می نماید وبدین ترتیب پرابلم مفهوم زندگی انسان با دو جهانبینی وبادو دید گاه مورد ارزیابی قرار می گیرند.

1-آته یزیم(جریان خدا نا پرستی )- ماهیت این نظر در آن نهفته شده، که اگر انسان موجود مرگ است ،پس مفهومی زندگی در خود زندگی است .آپیکور معنی پدیده مرگ را برای انسان نفی میکند و اومی گوید  که او اصلا وجود ندارد .قسمیکه انسان زنده است،او وجود ندارد و زمانیکه او می میرد،او توان آنرا ندارد که علت مرگ خودرا درک نماید .

آپیکور ها می آموزاند که مفکورهء موجودیت انسان –عبارت از انحراف از عذاب و رنج است،آرامی و زندگی پر صفا و صلح آمیز که از لذت معنوی و فزیکی در یک مقیاس و معیار است ،بوجود میآیند و ختم این پروسه معنی قطع هستی انسان می باشد.

فلسفه مارکسیسزم –عنعنات قدیمی اپیکوریزم را پیگیری نموده و در تمام تظاهر و استنتاجات خویش زندگی آخرت را نفی می پنداردو آنرا رد می نماید .این مکتب انسانهارا توصیه و رهنمائی میکند که عمل خویش را در واقعیت موجود عیار نمایند .

نقطه نظر کاملا دگری در مورد پرابلم هدف زندگی عبارت از مذهب است.

مذهب این پرابلم را ساده تر حل می نماید و عقیده به حقیقت موجودیت آخرت انسان دارد ،در تمام فرضیه هائی خود مذهب می آموزاندکه موجودیت زمستانی انسانی صرف آماده شدن بخاطر مرگ است، وآماده شدن به زندگی جاویدانی و ابدی است .واین زندگی فقط یک مرحلهء ضروری برای پاک کردن روح ونفس است.

بالا ترین فورم فعالیت انسان خلاقیت محسوب می گردد.

خلاقیت فعالیت انسان است که منجربه ایجاد چیزهائی جدید کیفی میگردد و آنها هرگز قبلا وجود نداشته  ،وآنها عبارت از کلتور مادی و معنوی اند.

درعمل تمام فعالیت انسان عناصر خلاقیت و هنر را در خود شامل می سازند.

      فرهنگ شناسان ( مورگان ، انگلس ، نیچه ، فروید ، فریزر ، ویل دورانت، غبار ، ....... )بر مبنای تحقیقات علوم طبیعی و اجتماعی ، از زوایای گوناگون به چیستی دین پرداخته اند ... که بحث کارشناسانۀ آن تا هنوز هم در حوزه های اکادمیک جریان دارد .

انسانهای بدوی قبل از آنکه به ابداع علم و هنر وسایر اشکال فرهنگ معنوی دست بزنند، مقدم برهمه به آفرینش دین دستیافت. این فقط زبان است که بمثابۀ یک نیاز تجسم مادی شعور انسانی پیشاپیش باور های دینی انسان، بوجود آمده است و بدنبال زبان، ذهن انسان ابتدایی دربرابر محیط پیرامون موضع گیری میکند واین کنش و واکنش منجر به سرودن اولین چکامۀ دین میگردد.

تاریخ ادیان دانشی است که اعتقادات دین گرایانۀ بشر بدوی را از آغاز تا امروز مورد پژوهش و مطالعه قرار میدهد. البته دین شناسی بکمک علوم اجتماعی دیگر مانند تاریخ، باستانشناسی، زبانشناسی، جامعه شناسی، .... تحقیقات وبررسی های خود را بر مبنای اسناد و مدارک حاصله از علوم اجتماعی پیش میبرد.

مطالعه دین در درازنای تاریخ ما را کمک میکند که مراحل تحول ذهنی و اعتقادی بشریت را موازی به تحولات اجتماعی و اقتصادی دنبال نمائیم.از آنجا که دین یکی از عناصر مستحکم و گستردۀ فرهنگی است و در تغییرات اجتماعی،سیاسی جامعۀ بشری گاهی نقش قاطع و دگرگون کننده داشته است ، ایجاب میکند که نگاهی ولو مختصر به سیر تکوین و تحول دین از لحاظ تاریخی بیاندازیم.مطالعه تاریخ و تعین لحظه ها و مراحل تاریخی بدو مبنا استوار است:

1- برویت اسناد مکتوب، 2 - برویت اکتشافات باستانشناسی

اسناد مکتوب از 3500 سال قبل از میلاد سخن میگوید و اما پیش از ابداع رسم الخط،فقط بمدد باستانشناسی میتوان تاریخ انسان و فرهنگ معنوی آنرا مورد شناخت و بررسی قرار داد.فیلسوف آلمانی میگوید:

" تبر سنگی را بر کفم بنهید تا فرهنگ معنوی تبر سازان را بر دست تان بگذارم."

افسانه نه تنها اولین فورم تاریخی فرهنگ است ،بلکه اندازه گیری زندگی روحی انسان بوده ،که خود را حفظ می نماید و افسانه حاکمیت مطلق خود را از دست می دهد.

ماهیت کلی افسانه درآن است که خود و خویش گری نا خود آگاهی انسان با نیرو هائی مستقیم هستی،گویا هستی طبیعت و یا جامعه را نمایان می سازد.اگر افسانه بمثابه ء یک فورم واحد فرهنگ عمل می نماید،پس خود نژادی(خویش و قوم گری)منجر به آن میشود که انسان مفهوم را از خاصیت طبیعت ،و ارتباط ماهوی (اوکوسیآسیفی)را از علت هائی تحقیقاتی و تجریبی فرق کرده نمیتوانند  .همه چیز ذیروح میشود و طبیعت بمثابهء چیزی هو لناک،اما خویشاوند برای انسان  ذات اسا طیر و ابلیس و خدا ها عمل می نمایند .


- مذهب هم چنان تقاضای انسانرادراحساس شریک بودن ،در اساسات هستی بیان میدارد .اما فعلا دگه انسان اساس خود را نه در زندگی مستقیم طبیعت جستجو می کند .خدایان مذهب رشد یافته در ساحه ء ترانسیندنتی(میان تهی و علیحده)زندگی می نماید .در تفاوت با افسانه ،درینجا طبیعت دگر پرستش نمی گردد و نیرو هائی خارقالعاده ئ انسان و قبل از همه روح و آزادی و خلاقیت پرستش می گردند .قرار دادن خداوند به آن طرف طبیعت و در ک آن بمثابه ء خارق العاده ء مطلق،مذهب رشد یافته انسانرا ازپیوستگی افسانوی طبیعت و وابستگی درونی آن از نیرو هائی خود بخودی و اشتیاق آزاد و رها ساخت .

- اخلاق بعد از آن بوجود آمد، به محضیکه افسانه ء گذشته سپری گردید ،جائیکه درون انسان با زندگی کلکتیف در آمیخته شده بود و توسط تابوء مختلف سحر آمیز و رفتار و روش پرو گرام شده ء در سطح نا خود آگاه کنترول میگردید. فعلا از انسان خود کنترول در شرائیط خود مختاری نسبی درونی از کلکتیف تقاضا میگردید .همینطور اولین اخلاق مرتبی(تنظیمی )بوجود می آید.

- رسالت ،شرم ،شرف-ازتکامل ورشدخودمختاری درونی انسان وتشکل پختگی شخصیت چنین نظم اخلاقی مانند وجدان بوجود می آید .بدین شکل اخلاق در نظم درونی در ساحه ء آزادی ظهور میکند و تقاضاهائی اخلاقی انسان برای توسعه ء این ساحه رشد می نماید .

- اخلاق تکامل یافته عبارت از اجزا و تححقق آزادی روحی انسان است، و او خارج از شائیستگی هائی طبیعت و جامعه بنیاد گزاریگردیده است.

هنر – عبارت از بیان خواهشات انسان در بیان تمثیلی و سمبولیکی و نگرانی لحظات مهم زندگی او می باشد .هنر برای انسان  واقعیتی دوم –یعنی جهان ونگرانیهای زندگی را که به شکل وسائیل سمبولی و تمثیلی بیان میگردند ،ایجاد می نماید .

آشنا ساختن با این جهان ،خود بیانی و خود شناسی در آن یکی از تقاضاهائی مهم روان(روح) انسانرا تشکل میدهد .

فلسفه کو شش می نماید که فورمهای تفکر خردمندانه (درینجا معنی او که کلیمه به کلیمه بمثابه "عشق به خرد مندی"تر جمه می گردد .فلسفه بمثابه ءرفع روحی افسانه بوجود آمد،جائیکه خردمندی در فورمهائی که درک انتقادی و اثبات عاقلانه منع بود بیان گر دیده است .فلسفه بمثابه ء تفکر کوشش می نماید که بگونه ء معقول تمام هستی را توضیح نماید .

فلسفه بمثابه ای جهانبینی تیوریکی عمل می نماید و ارزشهائی انسانی و مناسبات انسانرا با جهان بیان میدارد .

علم روابط جدا ناپذیر با فلسفه دارد که به شکل میتودو لوژی عمومی شناخت علمی عمل می نماید و هم چنان اجازه میدهد که جای و مقام علم در کلتور و زندگی انسان پی برده شود .

علم نیز یکی از عناصر فرهنگ معنوی است که در کنار دین،زبان وهنر شعور اجتماعی انسان را به نمایش میگذارد.هر شکلی از اجزای فرهنگ معنوی نقش خود را تا هنوز در قلمرو شناخت و مبارزه ادا کرده و این رسالت با تصحیح و تکامل همچنان ادا خواهد یافت.

هزاران سال گذشت تا دانش بشری موفق شد انسان زمینی را به مهمانی مهتاب بفرستد و اکنون نیز در اولین پیچ و تاب نخستین تجربه های تسخیر مریخ قرار دارد،براستی که سخن آن حکیم فرزانه پس از هشتصد سال تحقق میابد وانسان به مدد دانش و تکنالوژی«چرخ نیلوفری» را بزیر فرمان آورده است.عبارۀ«جنگ ستاره گان» پرواز و توان بشریت را در دل کهکشان نشان میدهد.

امروز جامعه ایکه با علم سر وکار ندارد جامعۀ است ایستا و سترون،چون ترقی و تمدن محصول تطبیق علوم در پراتیک اجتماعی است.علم نیز بمثابۀ یکی از عناصر مهم فرهنگ،فرود و فراز هایی را در دل تاریخ طی کرده است تا به سیمای امروزین تحول یافته است.

علم بزبان سـاده کشف حقیقی ناشناخته هاست.ویا علم عبارت است از کشف قوانین طبیعت،جامعه و تفکر که بوسیله مفاهیم ومقولات بیان میگردد.

دیده میشود که در علم آنچه بس مهم است و بیان سادۀ انسانی را به علم تبدیل میکند همانا« کشف روابط و قوانین» است. اگر یک افاده و یک عبارت، بازتاب کشف قوانین نباشد،ما با علم سر و کار نداریم بل با یک گفتۀ عادی و غیر علمی مواجه میباشیم.برای درک علم باید تعریف قانون را بفهمیم.

قانون:

قانون عبارت از آن رابطۀ عینی و پنهانی که از نفس وماهیت یک شی یا پدیده ضرورتآ و بطور تکرار پذیر وبالاجبار منشاءبگیرد.

البته پدیده ها فریبنده اند وقانون دردرون اشیاء وپدیده ها پنهان است مثلآ تا بسیار زمانها بشریت فکر میکرد که زمین ساکن است و خورشید بدورزمین میچرخد در حالیکه واقعیت قانونمند طور دیگری بوده است.علوم چه اجتماعی وچه طبیعی وظیفه دارد تا قانونمندیهای طبیعی و اجتماعی را کشف نموده و راه تسلط انسان را بر محیط پیرامون مساعد گرداند.یکی از پرسشهای جدی این است که علم با پراتیک چه ارتباطی دارد.اولآ ببینیم که پراتیک بشری چیست؟

پراتیک:

پراتیک حوزۀ تولید+عرصۀ آزمونهای علمی+ قلمرو جنگ و مبارزه انسان برای آنکه به زیستن پرداخته باشد ناگزیر بکار وفرایند تولید است. وبرای آنکه هستی اش ایستا و سترون نگردد، مجبور به آزمونهای علمیست و فراموش نکنیم که نصف بیشتر عمر بشریت را « جنگ»تشکیل داده و میدهدوبنابرین جنگ نیز یکی از اجزای متشکلۀ پراتیک اجتماعی است.ازهمان آوانیکه انسانها قبیلوی به رمز و راز «اضافه تولید» و«مالکیت خصوصی»و«نیروی رایگان کار»پی برد«جنگ»بمثابۀ یگانه راه حل برای«تسخیر قدرت وثروت»بظهور رسید.بنابرین تولید،آزمونهای علمی و جنگ سه ضلع مثلث پراتیک انسانی را میسازد.تیوری که بازتاب نظام یافته ومدون علمی است. خوداز پراتیک برمیخیزد واین پراتیک است که تیوریهای علمی را شکل و محتوی میبخشد وتیوری نیز چیزی منجمد و خنثی نیست بل مستقیمآ بر پراتیک تاثیر میگذارد وجریان پراتیک را غنا میبخشد.

هرچند که دانش دارای نقش محوری در جامعه می باشد. ولی با آنهم دانش پیروزی بیشتر را در عرصه گفتگوها و مشوره ها با همقطاران، مخاطبین و جمع از مردم حاصل کرده می تواند:

هر که را دانـــش است بسیــاری     نکنــــد بی مشـــاورت کاری

این هم شما و اینهم کلام شاعر شیرین سخن دیگری عصر که در وصف دانش چنین گوید:

هرآنکس ز دانش برد توشه ای     «جهان» است بنشسته در گوشه ای

این شاعر از این زاویه به ارزش دانش پرداخته و تأکید می کند که دانش، روح انسان را از آلودگی ها تزکیه و پالایش می نماید:

روان چون ز دانش شد آراستـــــه     «جهان» بود پر ز هر خواستـــه

پس در ارتباط همین ضرب المثل که: « آدم ناخوانده کوره»، به سراغ فردوسی عارف و سخنور می رویم که او جهت مداوای جهل و بیسوادی نسخه خود را اینگونه پیشنهاد می کند:

توانــا بود هر که دانا بود    ز دانش دل پیر برنــا بود

جامی یکی دیگری از شعرای طرازاول ادب و سخن است که کلامش را به خاطر علاج درد بیسوادی و جهل یک فرد، اجتماع  و جامعه به این صورت پیشکش می نماید:

علم بال است  مرغ  جانـت را     بر سپـهر  او  برد  روانت  را

علم نور است و جهل تاریکی     علم  راهت  برد  به  باریــکی

بود  معلوم  هر آزاده  و بــنده     که نادان مرده  و داناست زنده

محمد طرزی خطاب به مسلمانان چنین می گوید:

مسلمانان! بیاموزید عرفان     گذارید این همه بطلان  حرمان

میاسایید یکدم ، زود  پویید     پی علم  و هنر تـا چین و جاپان

اقتضای جان، چو ای دل آگهی است

هر که آگه تر بود، جانش قوی است

                                                     « مولوی »

زبان و ادبیات جلوه گاه اندیشه ، آرمان ، فرهنگ ، تجارب و روحیات یک جامعه است . انسان ها در گذر زمان از زبان برای انتقال پیام ها ، عواطف و اندیشه های خویش بهره جسته اند و از ادبیات که زبان برتر است به عنو ان ابزاری در انتقال بهتر ، بایسته تر و مؤثرتر اندیشه خود استفاده کرده اند . ادبیات ، در تلطیف احساسات ، پرورش ذوق و ماندگار کردن ارزش ها و اندیشه ها سهمی بزرگ و عمده بر دوش داشته است . به همین دلیل هر اندیشه ای که در قالب مناسب خویش ریخته شود پایا و مانا خواهد بود زبان و ادب عامل وحدت ملی و پل انتقال مواریث ارجمند .

فرهنگی از نسل های گذشته به امروز و از امروز به آینده است . به همین دلیل مضامین پر شور عرفانی ، حکمی، فلسفی ، اخلاقی و هنری در زبان و ادب فارسی چشمگیر و چشم نواز است .

خطّ

تاریخ پیدایی خط، به درستی معلوم نیست. این اندازه روشن است که نخستین نوشتارهای انسان، بسیار ساده و ابتدایی بوده است؛ به این معنی که با طرزی به دور از ظرافت تصویر چیزها را می¬کشــــــــــیدند و به این ترتیب مقصود خود را به دیگران می¬فهماندند. به این نوع خط « خط تصویری »‌ می¬گویند.

خط تصویری به تدریج تکامل پیدا کرد و پس از گذشتن از مرحله علامت نویسی (معنی نگاری) به مرحله ی الفبایی قدم گذاشت.

الفبا برای اولین بار در میان فنیقیها، که در سرزمین) فنیقی لبنان کنونی و حوالی آن) سکونت داشتند، رواج پیدا کرد و از آنجا به سایر جاها پراکنده شد. آریایان در دوره¬ پادشاهی مادها، علامتهای میخی بابلی را اقتباس کردند و مانند فنیقیها، از آن الفبایی مســــــــــتقل ترتیب دادند.

خط میخی: الفبایی را که آریایان در عهد باستان به کار می¬بردند، خط میخی نام نهاده اند. این نام گذاری از آن جهت بوده¬ است که برای نوشتن آن از میله¬ آهنی کوچک یا چوبی شبیه به میخ استفاده می کردند و خطهایی که با آن بر لوحه های گلی نقش می¬کردند شبیه به میخ بود.

این خط که می توان آن را خط « هجایی » نامید، دارای سی و شش حرف (هجا) بود و از چپ به راست نوشته می¬شد.

خط اوستایی: تاریخ اختراع خط اوستایی را اواخر دوره¬ ساسانی دانسته¬اند. از این خط برای نوشتن متون دینی مربوط به آیین زردشتی، به ویژه کتاب اوستا استفاده شده است. این خط از راست به چپ نوشته می¬ شد و چهل و چهار حرف داشت.

خط پهلوی: خطی را که  آریایان در عصر اشکانی و ساسانی به کار می¬برند و تا چند قرن بعد از اسلام هم به کار می¬رفته است، خط « پهلوی» می¬نامند.

خط پهلوی که قسمت عمده ادبیات پارسی میانه بدان نوشته شده دارای اصلی آرامی (یکی از خطوط سامی) است. این خط بیست و دو حرف (هجا) داشته و به مانند اوستایی از راست به چپ نوشته می¬شده است.


زبان

زبان آریائیان پیش از اسلام  که مادر و ریشه زبان  پارسی (فارسی) نامیده می¬شود. این زبان از شاخه زبانهای هندو اروپایی است .

زبان فارسی نه بحیث یکزبان، بلکه در مقام یک فرهنگ پربار وغنی ، زبان فاخر     زیبا وپر ظرفیت دارای محموله های بسیار عظیمی از گنجینه معارف ومیراث ذهنیات و عقلانیات بشری بوده که بمعنی وجود یک چشمه زاینده ابدی در خود زبان است ونیز برخوردار از زیبای موسیقائی است. یعنی به هنجار و گوش نوازی است و جز زبانهای خشن ، سخت و ناهنجار نیست وخیلی رسا و آگاهی  بخش و زبان رزم و بزم بوده و یگانه زبان محرک وجد، شور و احساسات عالی انسانی و میهنی بوده.    

اقبال لاهوی:

کافر و مومن همه خلق خداست             حرف بد را بر لب آوردن خطاست

مولوی:

ای زبــــان هم آتشـــی هم خرمنــــی     چنـد ازین آتـش دریـن خـرمن زنی

فردوسی:

در فتنــه بســـتن زبان بســـتن اســت     که گیتـی به نیـک و بد آبستن است

فردوسی:

زبانــی کـه در ســـرش مغز نیــست      اگــر در ببــارد همــان نغز نیسـت

نظامی:

کم گــوی و گــزیده گــوی چــون در      کز انـدک تو جهــان شـود پر

این سرایشگر شخص دانا و فرد نادان را باهم مقایسه نموده و با زبان ساده اهمیت سواد و دانش و مضار بیسوادی و جهل را به صورت ذیل به تصویر کشده است که با شما خوانندگان گرانقدر و عزیز خویش به خوانش می گیریم:

دوستی با مردم دانا نکوست     دشمن دانا  به  از نادان  دوست

دشمن  دانــــا بلندت می کند      بر زمینت می زند نادان دوست

دشمن  دانـــا  نیــازارد  ترا      گر  بیـازارد  ترا  نادان  دوست

ادامه دارد.......

منابع:

1-فرهنگ در حیطهء جامعه شناسی و تاریخ(محمد شاه فرهود)

2- گنجینه های از فرهنگ عامیانه مردم افغانستان(سخی ارز گانی قسمت چهارم(سایت کاتب هزاره)

3- نورضيا اديب(معلم، مشعل فرهنگ وعلم)سایت وزین آریائی

4-زبان و ادبیات فارسی زریالی نوابی(سایت کاتب هزاره)

5- مسألۀ جهانی شدن اندیشه وفرهنگ ."(پروفیسراواردسعیدفرهنگ وامپریالیسم

 6- دستگیر نایل(فرهنگ مردم، در شعر بیدل)

7- عبدالقدیررسولی   پیشینه ادب فارسی دری ( قرن 19-20

8ـ  افغانستان در مسیر تاریخ جلد اول اثر مرحوم غبار 

9ـ  کتاب افغانستان در پرتو تاریخ : محترم احمد علی کهزاد

 Архив рассылки по культурологии >.10 Культурология: определение, направления, актуальность

11.Введение в культурологию. М. Владос. 1996 Отв ред. Е.В. Попов.

12.Гуревич П.С. Философия культуры. М. Аспект прсс. !995.

13.Кармин А.С. Основы культурологии: морфология культуры. СПб. 1997

Библиотека >.14. Понятия и термины культурологии. Материальная и духовная  ультура.

Пархоменко И.Т, Радугин А.А. Культурология в вопросах и ответах.- М.:Центр,.15

 2001

آدرس :

Bamyan_7@hotmail.com

 

هالند

مورخ 12-04-2008


April 13th, 2008


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
علمي و معلوماتي